half brother فصل ۲ part : ۳۶

قلبم داشت از کنترل خارج میشد و مشخص نبود که کدوم قسمت از چیزایی که گفته بود منو بیشتر شوکه کرد هر چیزی که فکر اون دست هاش رو پایین انداخت و صداشو پایین تر آورد : _ میکردم میدونم و براش تمرین کردم در عرض چهل و هشت ساعت گذشته وارونه شد تمام تقال هام زیر سوال رفت و توی این لحظه ی لعنتی نمیدونم چیکار باید کنم و بازم این حقیقته ایه که میخواستی بدونی
دکمه توقف رو فشار داد و آسانسور به طبقه بالا رفت طبقه بیست و دوم
"میخواست از اون تقاضای ازدواج کنه"
این کلمات درست مثل همین آسانسور توی ذهنم بالا پایین میرفت و چه حقیقت زشت و عریانی بود که به صورتم سیلی می زد
درِ آسانسور باز شد و همانطور که ازش بیرون میرفتیم به آرومی گفتم: من دیگه نمیخوام صحبت کنم لطفا تنهام بزار
اون اعتراضی نکرد و من بدون اینکه چیزی بگم به اتاقم برگشتم اینکه شب ما به اتمام رسیده منو ناراحت می کرد ، اما بالاخره برام روشن شد که هر چقدر با اون
مدت زمان بیشتری سپری کنم اوضاع خطرناک تر میشه اون فردا سوار هواپیما میشد و به راحتی ترکم میکرد و خود به خود زمان برای فراموش کردن من پیدا میشد
بدون اینکه لباسی بپوشم زیر مالفه خزیدم
می دونستم با وجود حرف ها و حقیقت هایی که امشب جونگکوک بهم گفته بود خواب به چشم هام نمیاد صدای ساعت دیجیتالی که گذشت زمان رو اعلام میکرد اعصابمو خورد کرده بود ساعت دو شب هشدار پیام گوشیم به صدا در اومد
_ اگر امشب در اتاقت رو کوبیدم اون رو به روم باز نکن
پیام از جونگکوک بود
اون میخواست کار درست رو انجام بده و من بهش احترام میزارم وسوسه قدرت زیادی داشت منظورم اینه که همونطور که بهش گفتم هرگز نمیخوام که به
چلسی خیانت کنه در عین حال اگر به اتاقم نرفته بودم مطمئن نبودم که میتونستیم از اتفاقی که می افتاد اجتناب کنیم امشب ثابت کرد که ارتباطی که بین ما وجود داره هنوز زنده و قدرتمنده به همین خاطر بود که بقیه شب رو جدا ازهم موندیم درون من یک کش و مکش شدیدی راه افتاده بود که چرا اون رو تنها گذاشتم
با وجود اینکه جونگکوک توی آسانسور بقیه ساعت شبی رو که باهم سپری کرده بودیم رو خراب کرده اما با این حال باید به خودم یادآوری که میکردم که اون امروزش رو چطوری شروع کرده بود...آره اون امروز پدرش رو به خاک سپرده بود وهنوز عزادار پدرش بود جونگکوک واقعا نباید امشب تنها بمونه دیگه حتی لازم نیست که به خودم یادآوری کنم که داره به کالیفورنیا بر میگرده و هرگز دیگه نمیبینمش
" میخواد که با چلسی ازدواج کنه..."

خب عزیزان گل اینم از پارت هدیه آخر لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون
شبتون بخیر بیوتی های من 🌌✨️🌙
دیدگاه ها (۱۱)

half brother فصل ۲ part : 37

half brother فصل ۲ part : 38

half brother فصل ۲ part : ۳۵

half brother فصل ۲ part : ۳۴

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

~حقیقت پنهان~

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط